من شاعرم

مریم جعفری آذرمانی

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مریم جعفری» ثبت شده است

در توهّمت گلی بکار!

 

در توهّمت گلی بکار! فکر کن بهار می‌رسد 
حیف هرچه سعی می‌کنی، آخرش به خار می‌رسد 
 
آرزوی من امید نیست، شاعرانه با همین قلم 
دل‌خوشم به این‌که دست‌کم، یأس من به بار می‌رسد 
 
در خراب‌شهرِ بی‌روش، ادعای عدل سست بود 
ظلم منطقش درست بود: حق به حق‌ندار می‌رسد 
 
جاودانگان از این طرف، حبس می‌شوند تا ابد 
روز و شب به دیو از آن طرف، نان و اعتبار می‌رسد 
 
از شرف چقدر خسته‌ای! ظلم کن چرا نشسته‌ای؟ 
تا تو استخاره می‌کنی، وقتِ کارزار می‌رسد 


مریم جعفری آذرمانی 
۱۹ بهمن ۹۸
 

خبر

 

منتشر شد:

 

زنان دل شده

زنانِ دل‌شده 

مریم جعفری آذرمانی

نشر علم (نشر تمدن علمی)

این کتاب شانزدهمین کتاب شعر من است که شامل پنجاه غزل و هشت مسمط است؛ غزل‌ها از سروده‌های خرداد نود و هفت تا اردیبهشت نود و هشت، و مسمط‌ها از سروده‌های دو سه سال اخیرند.


مراکز خرید حضوری:

ـ نشر علم، خیابان انقلاب، خیابان شهدای ژاندارمری، بین منیری جاوید و ۱۲ فروردین، بن‌بست گرانفر، پلاک ۴، واحد ۱

شماره تماس:
۰۲۱۶۶۴۱۸۲۳۵

ـ کتابفروشی‌های انقلاب

ـ فروشگاه‌های شهر کتاب

ـ کتابفروشی هوپا تهرانپارس

 

خرید اینترنتی:

سایت نشر علم

و فروشگاه‌های اینترنتی کتاب

 

باقی‌ست

 

و پرسشی‌ست قدیمی که همچنان باقی‌ست
که چند فاجعه تا مرگِ این جهان باقی‌ست

 

«نبودن» از همه جا مثل سنگ می‌بارد
به بودنی که فقط تکّه‌ای از آن باقی‌ست

 

چقدر عاشق و معشوق مرده‌اند، امّا
هنوز هم که هنوز است عشقِ‌شان باقی‌ست

 

چه حرمتی‌ست در انسان که بعدِ این‌همه قرن
خطوطِ خاطره‌اش روی استخوان باقی‌ست

 

اگر چه روح و تنم می‌رود، خوشم با این
که ذوقِ شاعری‌ام هست، تا زمان باقی‌ست

 

مریم جعفری آذرمانی 
کتاب نواحی چاپ ۹۶
نشر فصل پنجم

 

حدسم درست بود...


حدسم درست بود از اوّل، زن حال انتظار ندارد

مهمان نیاورید برایش؛ این خانه خانه‌دار ندارد


دیوار پیچ‌پیچ تخیّل، دیگر به گِل نشسته مخاطب!

حتا به قدر رنگ گُلی هم، از حرمتِ بهار ندارد


نه شاعرم نه زن نه اقلاً یک تن میان این‌همه تنها

اصلاً بدم می‌آید از این‌جا ـ این حس هم اعتبار ندارد ـ


باور نمی‌کنی به چه میزان، زشت است این عدالتِ ویران

از ری بگیر تا به شمیران، زن با کسی قرار ندارد


تند از کنار آینه رد شد، تا حس کند هنوز جوان است

زیرا که روبه‌روی وضوحش، غیر از غم و غبار ندارد


زن صفحه‌صفحه خاطره‌اش را، پر کرده از توهّم و هذیان

حتماً مرور کن که بخندی؛ یک سطر گریه‌دار ندارد


مریم جعفری آذرمانی 

۱۶ دی ۹۵

کتاب نواحی چاپ ۹۶



بازگشتِ تو خوب است... (شعر تازه)


بازگشتِ تو خوب است، امّا، دیگر اسمی از آن زن نیاور!

هر زنی بود فرقی ندارد، بعد از این اسمی اصلاّ نیاور!


گرچه خورشیدِ بی‌آسمانم، می‌توانم درخشان بمانم

هی نگو اسم معشوقه‌ات را! ماه در روزِ روشن نیاور!


من فقط دوستت دارم و بس؛ خواهشی هم ندارم جز این که:

ماجراهای بی‌قیدی‌ات را، گوشه‌ی حُرمتِ من نیاور!


این‌همه گل که دیدی و چیدی، شک ندارم که حتماً شنیدی:

عطرِ مریم فقط ماندگار است؛ بی‌خودی لاله سوسن نیاور


یوسفِ بی‌ملاقاتیِ من! - گرچه با دست‌های عزیزت،

قفلِ آغوش را باز کردی - من تماماً دلم؛ تن نیاور!


مریم جعفری آذرمانی 

۳ فروردین ۱۳۹۸


پی‌نوشت: اولین شعر نود و هشت

مسمّط عاشقانه (چاپ نشده)


از پشتِ بی‌قراریِ چشمانِ تو

ـ تنها نه آن نگاهِ درخشانِ تو ـ

معلوم می‌شود همه‌ی جانِ تو


هر قدر هم بپوشی و پنهان کنی


غمگینِ با وجود و عدم آشنا!

از ناکجای فلسفه بیرون بیا!

وقتش رسیده است که آیینه را


در خانه‌ی مغازله مهمان کنی


می‌خواستم نگاه کنم پشتِ هم

اما به رسمِ شعر و شعورم قسم

در مکتبِ وقوعِ دلِ وحشی‌ام


عقلی نداشتم که مسلمان کنی


دیگر گل و درخت ندارد بهار

خشک است و خالی است تنِ روزگار

با شیوه‌ی دو چشمِ دقیقت ببار


تا خاک را دوباره چراغان کنی


قدری نگاه کن دلِ پژمرده را

تا متنِ داستانِ قلم‌خورده را

این بی‌ستاره صحنۀ افسرده را


با نقش‌های تازه درخشان کنی


از بازیِ قضا و قدر شاد باش!

لبخند سهمِ توست پسر! شاد باش!

معشوقِ صاحبانِ نظر! شاد باش!


تا خطّ خشم را لبِ خندان کنی


زیرا که صاحبانِ نظر شاکی‌اند

از روزگارِ قحطِ هنر شاکی‌اند

هر لحظه را نباشی اگر شاکی‌اند


شعرِ دقیق! باش که میزان کنی


مریم ـ زن شکسته ـ به دنبال توست

در کافه‌های خسته به دنبال توست

هرجا اگر نشسته به دنبال توست


تا مبحثی بیاری و عنوان کنی


مصداقِ بی‌مشابهِ ـ تنها شدن ـ !

ـ در این سیاه‌چاله شکوفا شدن ـ

یوسف‌ترین دلیلِ زلیخا شدن!


تن را محال بوده که عریان کنی


حالا به قولِ ناصرِ خسرو ـ عزیز!

تصویرِ بی‌قرارِ جماعت‌گریز!

آیینه‌ی نشسته در آن سوی میز! ـ


«شاید که حال و کار دگرسان کنی»


مریم جعفری آذرمانی 

28 مرداد 1397



سطر آخر برگرفته از قصیده معروف ناصر خسرو است


چه دارد برای تو، تنهاییِ کبریا؟ (غزل تازه)



چه دارد برای تو، تنهاییِ کبریا؟

خدایا! اگر هستی از عرش پایین بیا!


وطن کو؟ که عشقی بِوَرزم به «سیما»ی آن

که بیزارم از دین و تاریخ و جغرافیا


خدا! این‌همه قارّه! جا مگر قحط بود؟

چرا سرزمینِ من افتاده در آسیا؟


غزل را کتک می‌زند ناظمِ محترم

ببین ترکه و خط‌کش افتاده دستِ کیا!


پر از گوشِ مخفی‌ست این چاردیوارِ شعر

بله! شعر؛ این سازمانِ همیشه «سیا»


پدرخوانده‌ی مرده‌ام بس که خط خورده‌ام؛

که میراث‌داری ندارم در این مافیا


مریم جعفری آذرمانی 

۱۹ اسفند ۱۳۹۷




چرا بهار نمی‌آید این طرف، دیگر؟ (غزل تازه)



.


کلافه‌ایم از این فصلِ ناخلف، دیگر

چرا بهار نمی‌آید این طرف، دیگر؟


چگونه با قلم و نان به خانه برگردد -

پدر که له شده در ازدحامِ صف، دیگر


کدام خانه؟ که اصلاً وطن نباید گفت -

به این مساحتِ ویران - مَع‌َالأسَف - دیگر


نه مریم آینه دارد، نه یاسمن شاد است

که خاک هیچ ندارد - مگر علف - دیگر


براهنی! چه کنم در سکوتِ این سرسام؟

نمی‌زنند زنان دف دَدَف دَدَف، دیگر


زبانِ مادری‌ام در رسانه مُثله شده

چهار نقطه مگر مانده از شرف، دیگر؟ -


که شعرِ تازه به دنیا بیاورد شاعر

که «نحو» و «قافیه» را «می‌کند تلف»، دیگر



مریم جعفری آذرمانی 

۱۴ اسفند ۱۳۹۷


پی‌نوشت: بیت پنجم اشاره به شعر «دف» اثر رضا براهنی است: ... از این قلم، چون چشم تو، خون می‌چکد، دَفدَفدَدَف...



تا که سر به روی پیکرم گذاشت

تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود

هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود


دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم

کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود


مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 

مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود


پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 

او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود


توی واژه‌نامه جای جنگ، ننگ، می‌نویسم و...  ضمیمه می‌کنم: 

یادگارِ آن غرورِ له‌شده، غیر از این پلاک و پیرهن نبود


زندگی بلای بودنِ من است، مرگ: جشنِ جاودانه بودنم

تا همیشه خواب می‌شدم، اگر، ترسی از دوباره پاشدن نبود

 

مریم جعفری آذرمانی 

۲۰ تیر ۱۳۸۴

کتابِ سمفونیِ روایتِ قفل‌شده

چاپ بهار ۱۳۸۵

نشر مینا 


انتشار کتاب تشریح

منتشر شد:




تشریح

(۵۸ غزل اجتماعی و اعتراض)

مریم جعفری آذرمانی

 پاییز ۱۳۹۷

انتشارات فصل پنجم

تلفن: ۶۶۹۰۹۸۴۷

نشانی فروشگاه: 

روبروی دانشگاه تهران. پاساژ فروزنده. طبقه منفی یک پلاک ۲۱۲ کتابسرای فصل پنجم


یک شعر از این کتاب:


سربازهای مرده، جوانند همچنان

جان‌های بی‌گناه، روانند همچنان

عقلم به هیچ معجزه‌ای قد نمی‌دهد

دیوانه‌ها رییسِ جهانند همچنان

هر دختری به شیوه‌ای آخر عروس شد

پس مادران چرا نگرانند همچنان؟

زن‌ها دو پای له شده در ازدحام را

باید به خانه‌ها برسانند همچنان

یک دست در اداره و یک دست خانه‌دار

در حسرتِ حقوقِ زنانند همچنان

یک عمر بیشتر که ندارند در زمین!

بیچاره‌ها دچارِ زمانند همچنان

حتّا اگر مدارِ زمین را عوض کنی

خط‌های سرنوشت همانند همچنان


مریم جعفری آذرمانی



باز در کسوتِ آدمی‌زاد...

از کتاب "راویه":


باز در کسوتِ آدمی‌زاد، دیو پشتِ تریبون نشسته

نوچه‌ها خانه را قبضه کردند، رستم از گود بیرون نشسته


دیو با زور و بازوست، امّا، سطری از شاهنامه نخوانده

پس محال است هرگز بفهمد: چشمِ تهمینه در خون نشسته


من که تهمینه و رستمِ زال، بوده‌ام توأمان این همه سال،

گریه کردم به تشییعِ سهراب: «شعر» ـ این زار و وارون نشسته ـ


می‌روم سنگ و دریا بیارم، تا بشویم الفبای‌تان را

جهلِ دیوِ فضیلت ندیده، بر الف تا یِ و نون نشسته


مریم جعفری آذرمانی



شاملوترین زنم...

از کتاب "تریبون":


شاملوترین زنم، جهان! شغل من «در آستانه»گی

شاه‌کار آفرینشم؛ آفرین به این زنانگی


مرگ را قشنگ شسته‌ام گوشه گوشه دفن کرده‌ام

ایستاده سجده می‌کنم در نمازهای خانگی


غیر گریه هیچ پرده‌ای، روی پوستم نمی‌کشم

ای نقاب‌دارِ بی‌شمار! دور شو از این یگانگی


با منِ بریده از عوام، ادعای دوستی نکن

تک تکِ خواص شاهدند شهره‌ام به بی‌نشانگی


هرچقدر موریانه‌ها، موذیانه دفنِ‌شان کنند

سرنوشتِ شعرهای من، ختم شد به جاودانگی


مریم جعفری آذرمانی

تصویر ندیده‌ام به این آسانی


از کتاب "ضربان":


این تازه‌زنان چه رنگ و رویی دارند! تصویر ندیده‌ام به این آسانی
مردان به برو بیای‌شان مشغولند، دعوت نشدم به این همه مهمانی

از صورت من چه انتظاری داری؟ جز غصّه که خط به خط بر آن حک شده است
هر صفحه‌ی هر کتاب من جمجمه‌ای‌ست، عاقل‌تر از این باش اگر می‌دانی

شعر من اگر شده شعاری در مشت، این جامعه عاشقانه‌هایم را کُشت
از عشق و مخلّفات آن محرومم، احوال دلم گذشته از ویرانی

من مثل قیامتم که مقدورم نیست در جرگه‌ی منکران حقیقت باشم
آینده! به همسایگی‌ام عادت کن! غمگین نشوی از این مصیبت‌خوانی!

شاید صد و چند سال دیگر دیدی هر خطّه به هر زبان که می‌اندیشند
هر روز برای هم خطی می‌خوانند از مریمِ جعفریِّ آذرمانی


مریم جعفری آذرمانی


نصیبی نداریم جز داغ‌داری


از کتاب "مذاکرات":

نصیبی نداریم جز داغ‌داری
هم از شادمانی هم از سوگواری

به جُرمِ همین خوابِ خرگوشی اما
چه کردند با ما سگان شکاری!

تنی مانده تنها به دیروزمان خوش
که از ما سری بود در سرشماری

زمین‌گیرِ بخت‌آزمایی شدیم و
بلیتی نداریم جز بی‌قراری

چه تقصیر دارند دستان تقدیر
اگر خوب بردیم در بدبیاری


4/12/90

مریم جعفری آذرمانی


مگر برقصم...


به جای تنبک، دو دست را بر سرت بزن تا مگر برقصم
به برکتِ سازهای ممنوع، پشتِ هفتاد در برقصم

مجوّزی هست توی صندوقِ کهنه‌ی بی‌صدای مادر
در آور و نت به نت بسوزان که بعد از این شعله‌ور برقصم

پدر به ساز کسی نرقصید من چرا لج کنم؟ که از من
هزار رقاص در می‌آید اگر به جای پدر برقصم

کلاه تنگی سرم کشیدند تا تنم از رمق بیفتد
بیا مگر بشنوی ببینی که می‌شود کور و کر برقصم

وحید! این سنگ مال من نیست قبر من صاف‌تر از این بود
شکسته‌تر کرده‌اند آن را که عشوه‌انگیزتر برقصم

ببین قیامت شده‌ست دنیا؛ پلِ صراطی بیاور این‌جا
که حاضرم با تو پیشِ چشمِ هزار میلیون نفر برقصم

مریم جعفری آذرمانی


(از شعرهای حذف شدۀ کتاب "مذاکرات")


نکند فرض کنی من هم از آنان هستم


از کتاب "قانون":

یکی از خانه به دوشانِ فراوان هستم
کیسه پر کرده و شب‌گردِ خیابان هستم

گربه‌ها چشم ندارند ببینند مرا
شب به شب بزمِ زباله‌ست که مهمان هستم

مردم از این طرف و آن طرفم می‌گذرند
نکند فرض کنی من هم از آنان هستم

نکند فکر کنی هیچ ندارم، من هم
صاحب سفره‌ی خالی شده از نان هستم

به شناساندن آیینگی‌ام مشغولم
گاه اگر دیوم و گاهی اگر انسان هستم

چاره‌ای نیست، مگر چشم بپوشند از من
تا نبینند که در صورت امکان هستم

مریم جعفری آذرمانی

منم که شاعرِ دربارِ سینه‌سوختگانم


از کتاب "ضربان":


چگونه شکر کنم این مخاطبان جوان را
از این که مفت خریدند خاطرات گران را

منم که شاعرِ دربارِ سینه‌سوختگانم
به روح من صله دادند غصّه‌های جهان را

زبان‌شناسیِ افسردگی چگونه بداند
که با کدام هجاها ادا کنم هیجان را

غرور، عاطفه‌ام بود و درّه درّه بریدند
که با نزاکتِ قلبم دوباره پر کنم آن را

کنار حرمتِ قلبم که ضربه ضربه شکسته
نشد که دوست بدارم زنانِ بی‌ضربان را

مریم جعفری آذرمانی


مادرم که مطلقاً زن است


از کتاب "قانون":

با وجود هر چه داشتم حسرتی همیشه با من است
می‌کِشد حسادتم به او؛ مادرم که مطلقاً زن است

ظرف‌ها هنوز مانده‌اند من هنوز بیت دومم
جای چایِ دم نکرده‌ام آب گرم توی کلمن است

همسرم صبورتر شده مثل تکه‌ای فلز در آب
در مرام شعرهای تر، ضربِ جمله‌ها مطنطن است

نفرتِ شدید از پیاز، بی‌سالاد کرده سفره را
طعمِ این خوراکِ حاضری با صدای من مزیّن است

لذتِ زنی به نام شعر تا به ازدواج‌ِمان کشاند
من وَ همسرم در این میان قصدمان شریک بودن است

مریم جعفری آذرمانی


ضربان منتشر شد


ضربان
(مجموعه 62 غزل نو)

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

این کتاب یازدهمین مجموعه شعر من است که شامل 70 غزل بوده که پس از حذف اصلاحیه‌های ارشاد، به 62 غزل رسید. شعرهای این کتاب در فاصله اردیبهشت 1393 تا فروردین 1394 سروده شده اند.

یک شعر از این کتاب:

گُل! به زیبایی‌ات چه می‌نازی؟ مگر از یک بهار بیشتر است؟
که زمینِ سیاه‌سوخته هم، عمرش از روزگار بیشتر است

حسنک! قدبلندتر شده‌ای، مثل مسعود پادشاهی کن!
چند قرنی گذشت و فهمیدی: زندگی پای دار بیشتر است

سی و شش سالِ آزگار کشید به شعورم نشان دهم که اگر
نقطه‌ها را درست بشمارد، هیچ و پوچ از هزار بیشتر است

از لجِ هر چه نیست هم که شده،  عاشق هرچه هست خواهم شد
دل من بس که تکّه تکّه شده، از خودش بی‌شمار بیشتر است

مریم جعفری آذرمانی


معنای دیگر منتشر شد



معنای دیگر
(بررسی معانی ضمنی در شعر حسین منزوی بر اساس نظریه تحلیل گفتمان پل گرایس)

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

این کتاب برگرفته از پایان نامه کارشناسی ارشد نگارنده در دانشگاه الزّهرا است. برای این پژوهش، غزل‌های کتاب «از ترمه و تغزّل» حسین منزوی بررسی شده اند.
مباحث پل گرایس (1913-1988) در فلسفه زبان و معناشناسی، شامل اصول همکاری، معنای طبیعی و غیر طبیعی و معانی نحوی است که تا کنون برای بررسی شعر مورد استفاده قرار نگرفته و اولین بار است که شعر فارسی بر اساس این مبانی بررسی می‌شود و به وسیلۀ نگارنده روشمندیِ جدیدی پیدا کرده است. شاید بتوان این پژوهش را روشی نو در بررسی ارتباطات سطرها و عبارات شعر، در ادامۀ نظریه پل گرایس نامگذاری کرد.

هر شعر که می‌سروده‌ام بی‌تو


از کتاب "قانون":

هر شعر که می‌سروده‌ام بی‌تو، آویزه‌ی گوش‌های کر بوده‌ست
حالا که عجیبْ شاعرم با تو، باور نکن آن‌چه معتبر بوده‌ست

حوّا نشدم که آدمم باشی شاید که قدیم‌تر از ابلیسیم
«شاید» نه، که «حتما» است این قِدْمَت، پیش از تو و من کسی مگر بوده‌ست؟

جانم به توان رسید در حسّت، تا جسم من و تو محوِ معنا شد
جریان شدیدِ این هم‌افزایی، از سرعت نور، بیشتر بوده‌ست

فریاد بکش که دوستم داری من هم بکشم که دوستت دارم
در فرصتِ التیامِ دردِ ما، داروی سکوت، بی‌اثر بوده‌ست

هر نقطه که در حضور هم هستیم شعری‌ست که انتشار خواهم داد
من در پیِ بازگفتنِ عشقم؛ شرحی که همیشه مختصر بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


نگاه تازه به قالب کهن


نگاهی به مجموعه شعر «پیانو» سروده‌ی مریم جعفری آذرمانی
علی مسعودی نیا

(منتشر شده در روزنامه‌ی کارگزاران 31 اردیبهشت 1387)

دعوای شعر نو و کهن، دعوای تازه‌ای نیست. اگر چه در نگاه نخست به نظر می‌رسد که شعر مدرن ما توانسته رقبای کلاسیکش را کنار بزند و به عنوان شعر رسمی و جدی مطرح شود، اما حقیقت آن است که غزل همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد و حضورش را نمی‌توان نادیده گرفت. هر چند این حضور به گونه‌ای است که غزل و غزلسرایی را بیشتر در هیات یک جریان جانبی - و نه در نقش یک آلترناتیو برای شعر امروز- می‌بینیم، اما پویایی غزل فارسی- به‌رغم تمامی تنگناهایی که به آن دچار است و نقدهایی که بر آن وارد- انکارناپذیر است. مریم جعفری در مجموعه «پیانو» نگاهی آشنایی‌زدایانه به این قالب آشنا دارد. او می‌کوشد با حذف تغزل از اشعارش، نقطه ضعف حسی غزل را از متنش خارج کند و بدون هراس از افتادن به ورطه سانتی مانتالیسم، دو حیطه مضمونی مورد علاقه‌اش - یعنی نقد اجتماعی و عرفان- را در شعرهایش مطرح کند. بنابراین به نظر می‌رسد که عمده تلاش و نیروی او به جای پرداختن به سنت رمانس، صرف یافت زبانی ساده و خاص به موازات نگاهی مدرن و تا حدودی زنانه است:
هرچند زن اسم عام است، زن بودن من خصوصی‌ست
امکان ندارد بفهمی، این طرزِ بودن خصوصی‌‌ست(ص47- متن کتاب)
به نظر می‌رسد شاعر در شعرهای این دفتر بیش از آنکه به روساخت و ظواهر تکنیکی غزل بپردازد، سعی بر آن دارد تا حیطه‌های مضمونی- معنایی شعرش را گسترش دهد. از این روست که برخلاف بسیاری از مجموعه غزل‌های این روزگار، آمار قوافی و ردیف‌های عجیب و دور از ذهن یا بازی‌های زبانی مرسوم چندان بالا نیست و اینها همان چالش‌هایی هستند که غزل را در برهه‌ای تحت تاثیر خود قراردادند و تا حدی رو به افول بردند. شاعر می‌کوشد تا با تنگناهای عروض و قافیه مقابله کند و متنی دیسکورسیو و رها از قید خلق کند. چنین است که روی می‌آورد به کشف‌هایی بعضا حیرت‌آور که موجب می‌شوند ساختار عمودی غزل او منسجم و درهم بافته باشد. او به سنت ابیات مستقل‌المعانی کم‌توجه است و رویکردش به گونه‌ای است که کلیت شعر سازنده مضمون کم و بیش تاویل‌پذیرش باشد:
مادرم می‌گوید انسان یا پر از درد است، یا مرد است / دردسرهای پدر سردرد شد مادر چه نامرد است / گاهی از این جمله ی مادر جنون می‌گیردم اما / باز می‌پرسم پدر با این همه دردش چرا مرد است؟ / (ص49- متن کتاب)
این نگاه جزئی‌نگر و خلاق در اکثر اشعار «پیانو» قابل تشخیص است و از این رو تعداد غزل‌های خواندنی این دفتر کم نیست. زبان در این دفتر، خلاف انتظاری است که از غزل داریم. این زبان عمدتا زبانی است خشن، جدی و به دور از احساسات. انتخاب و چینش واژگان در غزل‌ها نشان می‌دهد که شاعر از شعر امروز و دیروزِ نزدیک چندان دور نیست و به نیکی از آنها تاثیر پذیرفته است. به ویژه هنگامی که می‌کوشد ساختی روایی به شعرش بدهد:
سلول‌های مغزم، زندان حرف‌ها بود / هر یک در انفرادی، از دیگری جدا بود(ص16- متن کتاب)
اما هر گاه شاعر از این نگاه جزئی‌نگر فاصله می‌گیرد و به سمت کلان روایت‌ها خیز برمی‌دارد، از تازگی شعرش کاسته می‌شود. در واقع اهمیت غزل‌های مریم جعفری آذرمانی به همان رویکرد آشنایی‌زدایانه‌اش از غزل است و به ویژه وقتی که به سمت طرح مضامین عرفانی می‌رود، تا حدود زیادی از تخیل جاری در متن و در نتیجه از تاثیر غزلش کاسته می‌شود؛ چرا که وادار می‌شود به کلی‌گویی و طرح مضامینی ازلی- ابدی که در تاریخ ادبیات ما نمونه‌های موفق آن به وفور یافت می‌شود و بالطبع امتیاز چندانی بر این دفتر نمی‌افزایند، هر چند که در این غزل‌ها هم نمی‌توان از قدرت فنی و بیان شیرین شاعر گذر کرد:
آموختم پی خویش، بی‌پا و سر بگردم / بی حرکتی برقصم، بی‌همسفر بگردم(ص13- متن کتاب)

به نظر می‌رسد اهمیت شعر مریم جعفری در خوانش نوینش از ژانر غزل است(اگر غزل را ژانر بدانیم). بنابراین وقتی به اِلمان‌های معهود این ژانر می‌پردازد، به‌رغم تمام تسلط و اشرافی که بر کارش دارد، چیزی بر غزل امروز ما نمی‌افزاید. اما هر گاه از این قید می‌گریزد و شعرش را بر اساس نگاهی نوجو و گریزان از قراردادهای ژانر می‌سراید، به نتایج بسیار درخشانی نائل می‌شود:
مثل یک پل که کمربند خیابان باشد / عشق آن نیست که در شهر فراوان باشد / زن زیبای جهان! سبزه‌ی گریان، تلخ است / پای‌تختت دل گندیده ی تهران باشد(ص28- متن کتاب)
«پیانو» در مجموع اتفاق خوبی برای شعر امروز، به ویژه غزل امروز ماست. پیشنهادهای چشمگیری در متن اشعار آن هست که نمی‌توان از آنها به سادگی گذشت. می‌ماند دعوای کذایی کهنه و نو که گویا به این زودی‌ها قرار نیست خاتمه بیابد!

سعدی غم نیستی ندارد


مقدمه کتاب بعدی
مریم جعفری آذرمانی


(این مطلب در دی‌ماه 1387 نوشته شد و قرار بود مقدمه کتاب پنجم نگارنده باشد اما در کتاب منتشر نشد.)


همیشه با خواندن مقدمه‌هایی که در بعضی کتاب‌های شعر می‌دیدم، می‌اندیشیدم که در کنار شعر، این با ارزش‌ترین مرام‌نامه‌ی انسانی، چه لزومی به آن‌همه توضیح است. امّا حالا بعد از انتشار چهار کتاب، تازه می‌فهمم که باید بعضی چیزها را توضیح داد. نکته‌هایی که در این مقدمه می‌نویسم، اشاره‌هایی است به بعضی دغدغه‌هایی که مال من نیستند، امّا باید از طرف من توضیح داده شوند. اگرچه بسیاری حرف‌ها را نمی‌شود گفت...
ـ چرا این کتاب‌ها با فاصله‌ی زمانی کم منتشر شده‌اند؟
از سال 1375 یعنی شروع فعالیت جدی‌ام در شعر، تا 1385 هیچ کتابی منتشر نکردم اگرچه همواره شعر گفته‌ام ولی غیر از دو سه مورد، شعری منتشر شده در مجله‌های تخصصی شعر و ادبیات نداشته‌ام. البته با تخفیف، زیرا یکی دو موردش را شنیدم ولی خودم یک مورد بیشتر ندیدم و آن هم شعر سپید بود در حالی که اگر هم کسی بر حسب اتفاق، من را بشناسد با غزل می‌شناسد. این به دلیل سهل‌انگاری من نبوده چرا که مثل بسیاری از شاعران، شعر را برای در و دیوار اتاقم نمی‌گویم (اگر چه بعضی وقت‌ها مجبور می‌شوم این کار را بکنم) و دوست دارم منتشر شود و دست کم یک نفر هم که شده، مکتوبِ رسمیِ آن را بخواند تا برای بعضی شعرهایم که به دست سارقان می‌افتد، مجبور نشوم ثابت کنم که من شاعر آن‌ها هستم نه سارق آن‌ها. امّا متاسفانه یا خوش‌بختانه این خواسته‌ی من امکان‌پذیر نبود و البته الان هم کم و بیش همین‌طور است. بعضی متصدیان مجله‌های ادبی به مصداقِ «چشم بزرگان تنگ می‌شود» غزل را جزء حاشیه‌ی شعر امروز می‌دانند و شاعر غزل‌سرا باید خود را برای آنان ثابت کند و اگر شعرش را در جمع شاعرانِ غیرغزل‌سرا بخواند و مورد استقبال هم قرار بگیرد، تعجب می‌کنند و او را موفق می‌پندارند. در حالی‌که عاقلانه این است که بدانیم شاعر غزل‌سرا برای اثبات خود نیاز به چیزی ندارد، زیرا بیش از هزار سال سابقه‌ی مکتوبِ غزل داریم. بگذریم از ادابازی‌هایی که بعضی در قالب غزل مرتکب شده‌اند و چون فقط ردیف و قافیه و وزن و امکان‌های ظاهری غزل را کمی بلد بوده‌اند، به همان دل خوش کرده‌اند. به همین دلیل‌ها و دلیل‌هایی دیگر، ناچار باید برای رسیدن شعرها به دست مخاطب، آن‌ها را در قالب کتاب منتشر کنم...
ـ چرا شعرها را به ترتیب تاریخ منتشر می‌کنم؟
در مورد شعرهای هر شاعری که مورد علاقه و سلیقه‌ام بوده است همیشه دوست داشته‌ام تاریخ دقیق شعرها را بدانم، امّا در بیشتر آن‌ها این نظر من تامین نشده بود. مخاطبی که خود هم، شاعر است، حق دارد که سیر شعری یک شاعر را بداند که از این روش، فراز و فرودهایش را مورد دقت قرار دهد تا برای سلوک شاعری خود به نکته‌هایی پی ببرد. هر چند که برای هر شاعری این سلوک فرق دارد...
ـ چرا این قدر شعر می‌نویسم؟
البته شاعر بیکار نیست زیرا کارش شعر گفتن است. ولی دست کم تا به حال، لزوما، هر شعری را که سروده‌ام منتشر نکرده‌ام و البته شاعرانی هستند که در فاصله‌ی زمانی کوتاهی، خیلی بیشتر از من شعر سروده‌اند . اگر مثلن چند شعر در یک تاریخ یا تاریخ‌های نزدیک به هم منتشر شده است، تنها به این دلیل بوده است که آن‌ها را قابل انتشار دانسته‌ام. غیر از کتاب «هفت» که حاصل تجربه‌ای خاص در مسیر شعرم بوده است، کتاب‌های دیگر یعنی «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده»، «پیانو»، «زخمه» و همین کتاب، در واقع گزینه‌ای از شعر‌هایی بوده که در فاصله‌ی زمانی هر کتاب سروده‌ام. البته شعرهای منتشر نشده، در این فاصله‌های زمانی، تعدادشان کم نیست.

نکته‌ی دیگر این‌که از هر فرصتی برای سرودن شعر استفاده می‌کنم، اگر مثلا یک روز چند شعر سروده‌ام به همین دلیل بوده و اگر مدتی هم نسروده‌ام به خاطر این بوده که فرصت و خلوت و دقتش را نداشته‌ام و اگر هم داشته‌ام شعرها را قابل انتشار ندانسته‌ام.
این را هم همین‌جا باید بگویم که پیش‌گو نیستم و نمی‌توانم تضمین کنم که همواره بتوانم شعر بگویم، مثل هر شاعری که نمی‌تواند این را تضمین کند. پس چه بهتر که تا جایی که می‌شود، بنویسم. این اصرار به خاطر این است که فکر می‌کنم شعر گفتن بهتر از شعر نگفتن است و کمیت زیاد، حتمن به کیفیت پایین منتهی نمی‌شود.
ـ چرا به نظر بعضی دوستان، شعرهای هر کتاب تا کتاب بعدی تفاوت زیادی ندارند؟
نمی‌گویم این نظر درست است یا نه، امّا مگر در زندگی یک انسان چند بار تغییر رخ می‌دهد؟ آن هم از نوع روحی آن. زیرا تغییر شعر، نیازمند تغییر در بسیاری بعدهای روحی ، فکری و زیستی شاعر است. هیچ‌کدام از دوستان نپرسیده بودند که چرا در طول فعالیت جدی‌ام از 75 تا 85 هیچ کتابی منتشر نکردم. «سمفونیِ روایتِ قفل‌شده» می‌توانست بسیار قطورتر از آن باشد که منتشر شده. من ناچار به گزینش بودم و چه بسا، بسیاری شعرها که در آن کتاب نیستند حالا فکر می‌کنم که شعرهای بهتری بوده‌اند و احتمالن روزی منتشر خواهم کرد. لطفا دوستان که خودشان هم شاعر هستند، از شاعر توقع زیادی نداشته باشند. درباره‌ی کتاب‌های بعدی‌ام هم باید گفت که در عرض کمتر از چهار سال (پیانو، هفت، زخمه و همین کتاب) شاید اتفاق فکری، روحی و زیستی خارق‌العاده‌ای برای شاعر نیفتاده باشد. چرا باید از یکی آن‌قدر تعریف کنیم و او را بالا ببریم که وقتی افتاد (که اغلب خودمان هم او را هل می‌دهیم) تمام استخوان‌های جمجمه‌اش له شود؟ امّا در موردهای بسیاری به تجربه دریافته‌ام که وقتی از افول یک شاعر بحث شده، با مراجعه‌ی دقیق به شعرهایش فهمیده‌ام که اینطور نیست و فقط حاصل خیال‌های دوستان است.
ـ شاعر زن؟ شاعره؟
درست است که به دلیل وجود ویژگی‌های فیزیکی و حتّا متافیزیکی مرد نیستم، امّا با عبارت «شاعر زن» و «شاعره» همیشه مورد اصابت قرار گرفته‌ام. شاعری که به لطفِ طبیعت، زن متولد شده باشد، حتّا اگر از تمام هم‌نسلان و هم‌کاران تاریخیِ خود که بیشترِ نزدیک به همه‌ی آنان مرد هستند، شاعرتر باشد، باز هم با عنوان «شاعر زن» یا « شاعره» در جایگاهی جداگانه مورد بحث قرار می‌گیرد. شاعر زن در صورتی معنی دارد که شاعر مرد را هم در کنارش بیاوریم، شاعره هم که اصولن غلط است، در زبانِ عادلِ فارسی تای تانیث به کار نمی‌رود، چون مونث و مذکر برای فارسی فرقی ندارد.
جالب‌تر از همه این‌که چند تن از این شاعران را که در قید حیات نیستند، یا به سن پیری رسیده‌اند، بهانه کرده‌اند تا بگویند که بعد از اینان در زنان، شاعر شاخصی نداریم. جامعه‌ی شعر با عبارت «شاعر زن» و «شاعره» می‌خواهد سرپوشی بر استعدادهای به ثمر رسیده‌ی بعضی شاعران حرفه‌ای و قدرت‌مند بگذارد. یادآوری می‌کنم که ساده‌ترین کارِ چشم، دیدن است...
و نکته‌ی آخر این که تمام کتاب‌هایم با سرمایه‌گذاری خود من منتشر شده‌اند و به وسیله‌ی خود من هم پخش می‌شوند و ناشر فقط نقش مجوز گیرنده را داشته است. مناسب نمی‌بینم که در اینجا از دردسرهای پیش‌آمده بر سر راهم بگویم...


پیروزی تمام‌عیار برای غزل جوان



نگاهى به مجموعه غزل «زخمه» از مریم جعفری آذرمانى
یزدان سلحشور

(منتشر شده در روزنامه ایران،۱۰ دى ۱۳۸۷)

یک
«هستم که مى نویسم بودن به جز زبان نیست
هرکس نمى نویسد انگار در جهان نیست
من آمدم به دنیا، دنیا به من نیامد
من در میان اویم، اویى در این میان نیست
آتش زدم به بودن تا گُر بگیرم از تن
حرفى ست مانده در من، مى سوزد و دهان نیست
لکنت گرفته شاید، پس من چگونه باید
بنویسمش به کاغذ، شعرى که در زبان نیست»
مریم آذرمانى [یا چنان که از کتاب هاى پیشین اش مى شناسیم: مریم جعفرى] متولد ۱۳۵۶ است و با همان دو کتاب نخستین [سمفونى روایت قفل شده و پیانو] ثابت کرده است که غزلش نه از جنس غزل «پسا مشروطه» است که بزرگانش رهى و پژمان و غیره اند و نه از جنس غزل «پسا نیما» که شهریار و فیروزکوهى و ابتهاج و عماد و اخوان را مى شناسیم از میانه ایشان؛ که مشهورترند و نه از جنس «غزل نو» که منزوى و بهمنى و پدرام و رجب زاده از چهره هاى مشخص آن اند و نه از جنس غزل «دشت ارژن» و نه از جنس «غزل دهه شصت حوزه هنرى» که امین پور و حسینى و باقرى و محمودى و قزوه و کاکایى از آن میان مشهورترند و نه از جنس غزل قائم به ذاتى چون غزل «معلم» و نه از جنس غزل «فرم» و نه و نه؛ اما در واقع، همه این ها هم هست. به گونه اى اشتراک ساختارى این آثار است در متنى واحد و از این رو، آثار مریم جعفرى آذرمانى، در شعر دو دهه اخیر، یک «اتفاق» است؛ اتفاقى هیجان انگیز که مخصوصاً پس از آخرین اتفاق از این دست یعنى انتشار «مرد بى مورده» [سعید میرزایى] در دهه هفتاد، تا کنون تکرار نشده در حوزه غزل. تفاوت غزل «آذرمانى» با غزل «میرزایى» [که بعدها با همان قوت آن کتاب ادامه نیافت و گرچه پیروان بسیار یافت اما از آن میان، حتى یک تن هم به پایه و مایه او نرسیدند] در این است که غزل «میرزایى» همه آن آثارى که از آنها یاد نشد، نیست، چیز دیگرى است و جنسى دیگر و چندان ریشه در گذشته یک قرنى غزل پس از مشروطه ندارد اما غزل «آذرمانى» هم هست و هم نیست. «نیست» به این دلیل که «فضاسازى» ، «رنگ آمیزى»، «مضمون سازى»، کاربرد واژگان روزمره و روایات روزمره در آن آثار، شکل دیگرى دارد و «هست» به این دلیل که مى توان در جاى جاى این غزل، به ریشه ها بازگشت و گرماى غزل «پسا مشروطه» را با هوشمندى غزل «پسما نیما» آمیخته دید و «به روز شدن» غزل نو را رد پا جست و کاربرد نشانه شناسى آیینى را - به شکل جدیدش- که مختص غزل حوزه هنرى است در جاى جاى شعر آذرمانى درک کرد و تعمق «نیمه فلسفى- نیمه عرفانى» غزل معلم را دریافت و سادگى و راحتى غزل «دشت ارژن» را آمیخته با کاربرد اوزان جدید، رد گرفت و نزدیکى به منطق نثر غزل «فرم» را به عینه دید.
«به شما مى نویسم اینها را ‎/ آى مردم، مخاطبان منید
جوهر از خون چکیده است‎ این بار، حرف زخم است مرهمى بزنید
عنکبوتى است پشت هر غزلم ‎/ تار را مى تند قلم به قلم
که به چنگش گرفته در بغلم‎/ دور دردم کمى دوا بتنید
گفته ام از نبودن از بودن ‎/ از سرودن، مدام فرسودن
شعر یعنى به مرگ افزودن‎/که شما زنده هاى این کفنید
شرح حال شماست دفتر من‎/ اى درختان ریشه در سر من
مى نویسم اگرچه مى دانم که به هر شعر تازه مى شکنید
این غزل مثل هر غزل‎/ ساده است شاعرش تا همیشه ‎/ آماده ست
گرچه از اوج خویش افتاده ست مریمِ جعفرى ست کف بزنید»
شاید بیت پایانى، تنها یک خودستایى شاعرانه به نظر برسد اما نوعى احیاى آوردن نام شاعر است در بیت پایانى غزل که دهه هاست از غزل معاصر حذف شده است، مضاف بر این که، مسبوق به سابقه است در اکثر غزلیات هزار سال اخیر تا پیش از دهه پنجاه.
دو
«خواب مانده ام که مانده ام خواب دیده ام که دیده ام
قهرمان پشت صحنه ام پرده را خودم کشیده ام
هرچقدر تند مى دوم روى خط اولم هنوز
بیست و هشت سال مى شود روى غلتکى دویده ام
متن اصلى ام که مرده ام زندگى ضمیمه ام شده
بس که مرگ را ورق زدم تا ضمیمه ام رسیده ام
روز من هزار و یک شب است لحظه لحظه در روایتم
در روایتى که لحظه اى ست قصه هاى بد شنیده ام
چون که حرفهام کهنه است روى پوست مى نویسمش
روى پوستى که سال هاست از پس سرم بریده ام»
«زخمه» را مى توان یک جهش بلند در سیر کارى شاعر دانست و البته با توجه به تجربیاتى که از این دست جهش ها دارم، ممکن است یک «پایان» باشد ‎/ متأسفانه هر جهشى، ترغیب ها و تشویق هاى بسیار را به همراه دارد که شاعران جوان را مقهور خود مى کند و هرچه به این ترغیب ها و تشویق ها، همگانى تر و مورد تأیید بزرگان اهل تمیز باشد، آینده آنان ، ویران تر! باور کنید که این تفکر، سیاه اندیشى نیست و حاصل نگاه منصفانه به زندگى ادبى بیش از ۵۰ شاعر «فوق مستعد» از نیما به این سوست. مریم جعفرى آذرمانى، اکنون در سى و یک سالگى خود، تأییدى همگانى را از سوى پیشکسوتان به همراه دارد و بزرگترین حامى معنوى شعر او «محمدعلى بهمنى»ست که قدر شعر و جایگاه ادبى اش در شعر چهار دهه اخیر ایران، محتاج توضیح نیست. آنچه «بهمنى» را - بیش از آن که از شعر «میرزایى» به دفاع برخاست- جذب شعر آذرمانى مى کند، به گمانم همان ردپاى ریشه هاست و این که غزل جعفرى آذرمانى، به چارچوب هاى غزل هزارساله وفادار است و مخصوصاً «قافیه» را از آن نقش محورى در استحکام مضمون و روایت ساقط نکرده است. [پدیده اى که امروزه به هر سایت و وبلاگى که اختصاص به غزل جوان دارد سرى بزنید شاهد آن خواهید بود به گونه اى که اگر چینش مصراع ها را عوض کنیم، اکثر، به دشوارى و اغلب ، به ناممکنى، قافیه را مى توان جست یعنى فرقى میان «قافیه» با باقى کلمات نیست یعنى این آثار، در یک جمله : «غزل نیستند» شعرهایى نیمایى اند که به جاى کوتاهى و بلندى مصراع ها، به تساوى مصراع ها رسیده اند و خب! چه نیازى ست به این همه زحمت شعر نیمایى بگویید و خلاص!] غزل هاى تازه مریم جعفرى که با «زخمه» منتشر شده اند حاوى ویژگى دیگرى نیز هستند نسبت به غزل هاى کتاب قبلى اش«پیانو» و آن هم این است که نوعى رهایى از «مضمون»[در عین «مضمون سازى»] که خاص شاعران سبک عراقى ست به «فرهیختگى بیشتر فضایى» و «معنایى» شعر او کمک کرده است. این شیوه را در شعر بهمنى و منزوى هم مى توان سراغ گرفت؛ یعنى به گونه اى بى خیالانه و غیرعمد به سراغ یک «مضمون» رفتن که انگار آن «مضمون» کلامى عادى ست که از ازل در زبان شاعر کاربرد داشته.
«هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحى ست که از خودش فراتر نیست
باید فقط از غرور بنویسد از آینه اى که در برابر نیست
هرچند غزل به خون من آمیخت تیغى به رگم کشید و جوهر ریخت
هرچند که سر به گردنم آویخت در سطح به جز قلم، سرى، سر نیست
خوب از همه مى رسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ
تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صداى دیگر نیست
تاریک نوشته ام نمى داند روشن بنویسمش نمى خواند
خواننده من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من ، تر نیست
تا شعر نخوانده روبه بالایم تا کف بزنند رو به پائین ام
تشویق مخاطبان چه تکرارى است هر چند سرودنم مکرر نیست
دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهان در را بست
حالا شب شعر من خصوصى شد دیوار چهار گوش من ، کر نیست»
و خب باید منتظر آثار بعدى ماند که پیش تر خواهند رفت یا پاى پس خواهند کشید.

درباره یک عبارت از یک شعر


موقعیت پایین زنانگی در عرصه زبانی
آیدین فرنگی

(منتشر شده در روزنامه سرمایه، ۱۴ آذرماه ۱۳۸۵)


زنانگی در عرصه زبانی نه تنها صاحب موقعیتی مشابه موقعیت مردانه نیست، بلکه ده‌ها دلیل و مثال زبانی متفاوت را نیز می‌توان برای اثبات موقعیت نازل آن جمع‌آوری و ارایه کرد. کارکردهای زبانی‌ای که به ستایش مرد و تقبیح زن می‌پردازند، چنان با سنن فرهنگی و عادت‌های زبانی ما درآمیخته‌اند که افراد معمولاً بدون توجه به مفهوم اصلی عبارت‌های یادشده، به شکل روزمره به استفاده از آن‌ها مبادرت می‌ورزند.  
اگرچه به کار بردن عبارت‌ها و اصطلاح‌هایی که در آن‌ها تبعیض، تقبیح و ستایش جنسیتی به عریانی تمام جاخوش کرده را الزاماً نمی‌توان نشانگر دیدگاه‌های جنسیتی تک- تک افراد جامعه به حساب آورد، وجود چنین تعابیری را به ناچار باید تابعی از نگرش‌های رایج فرهنگی و فکری متکلمان آن زبان دانست. تعابیری همچون «قول مردانه»، «حرف مرد»، «مردانه ایستادگی کردن» و ... که در کشور ما همچنان برای اطلاق به جنبه‌های مثبت امور به کار می‌روند، در پس زمینه خود نقاط مقابل این امور مثبت را نیز ناخواسته منسوب به صفت زنانه می‌کنند. به عنوان مثال اگر تعابیر «قول و حرف مردانه» نشانگر صداقت و صحت کلام باشد، «قول و حرف زنانه» نیز یا در نقطه مقابل صداقت و صحت کلام قرار خواهد گرفت یا در حالتی خوشبینانه فاقد ارزش و خنثی خواهد بود. کارکردهای فوق و دیگر تعابیر مشابه اگرچه ریشه‌ای تاریخی دارند، استفاده از آن‌ها در روزگار ما عملی چندان شایسته به نظر نمی‌رسد. اما متاسفانه نه تنها چنان تعابیری به صورت گسترده توسط مردان ایرانی مورد استفاده قرار می‌گیرد، بلکه زنان ایرانی نیز برای ارزشگذاری به برخی کارهای خود، آن‌ها را موصوف به صفت مردانه می‌کنند و مثلاً ما از زبان زنی می‌شنویم: «قول مردانه می‌دهم که ...» به بیان دیگر این زن با به زبان آوردن جمله بالا، ناخودآگاه شان و اعتبار زنانگی را به طرز دردناکی پایین آورده است.
در هیچ یک از عرصه‌های زبانی، واژگان به اندازه دنیای شعر و شاعری زنده و دارای اهمیت به حساب نمی‌آیند. سرودن یا نوشتن شعر یعنی رسوخ به عمق معنای واژگان و گزینش دقیق و ظریفانه آن‌ها. اما اگر کارکردهای زبانی‌ای که به شانیت مرد و حقارت زن دلالت دارند در شعر زنی جوان یافت شود، چگونه باید به تحلیل واقعه نشست؟ آیا باید آن را به حساب بی‌دقتی گذاشت یا به حساب بینش مردمحور زن شاعر یا به حساب تنگ آمدن قافیه شعری یا به حساب کلیشه‌های جنسیتی حاکم بر جامعه؟! در هر حال وقتی در نخستین شعر دفتر «سمفونی روایت قفل شده» خانم «مریم جعفری» به مصرع زیر برخوردم، کوشیدم با شکی عمیق به پیرامونم نگاه کنم. مصرع پایانی اولین غزل دفتر خانم "م. آذرمانی" (مریم جعفری) چنین است: «مردانه خواهم مرد اگر دختر به دنیا آمدم.».شاعر جوان ناخواسته و به احتمال قوی در پی بیان معنایی دیگر، دختر به دنیا آمدن انسانی را کم ارزش‌تر از پسر به دنیا آمدن او می‌گیرد و خوشبینانه به خود وعده می‌دهد که اگر چه دختر به دنیا آمده، مردانه این دنیا را ترک خواهد کرد. شاعر جوان برای بیان مفهوم مورد نظر خود به ورطه کلیشه‌های جنسیتی فرو رفته و بی‌آنکه بداند جایگاه انسانی خود و سایر همجنسانش را به موقعیتی فروتر تقلیل داده و به این وضعیت مهر تایید ضمنی‌ای نیز زده است. کمی ‌دقت نه تنها چیزی از کیفیت کار هنری کم نمی‌کند، بلکه به ارزش و ماندگاری آن نیز می‌افزاید. ما بین صدها ذهنیت و واژه و عبارت مبتنی بر تبعیض جنسیتی سرگردان مانده‌ایم. دقت فوق‌العاده تنها راه نجات از چنگ کلیشه‌هاست. اگر به اندازه کافی دقت کنیم حتماً تزلزل کلیشه‌های تبعیض جنسیتی را هم به چشم خواهیم دید.

نقد کتاب سمفونیِ روایتِ قفل شده


نگاهی به سمفونی روایت قفل شده سروده مریم جعفری آذرمانی
سیامک بهرامپرور

(منتشر شده در وبلاگ شاعرانه ها ـ وبلاگ سیامک بهرامپرورـ  2/10/1385 و سپس در فصلنامه شعر، شماره 67، پاییز 1388)


همیشه معتقد بوده ام وقتی در یک مجموعه شعر معاصر هر مخاطبی بتواند 5 شعر دلخواه و یک شعر فوق العاده پیدا کند ، آن مجموعه موفق ارزیابی می شود . در این آشفته بازار نشر شعر معاصر به گمانم این موفقیت تنها نصیب کتابهای بسیار محدودی خواهد شد .
سمفونی روایت قفل شده سروده مریم جعفری یک مجموعه دلپذیر است . چند شعر کم نقص و یک شعر فوق العاده :
دنیا پر از سگ است ، جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی ست
لبخند و نان به سفره امشب نمی رسد
پایان ماه آمد و خُلق پدر سگی ست ...
ردیفی دشوار در یک غزل معترض بسیار خوب عمل کرده است و شاعر بدون شعار دادن ، خشمی عینی را در قالب کلام ریخته است . خشمی که زاییده مآل اندیشی و روشنفکربازی نیست . یک خشم آتشفشانی و غریزی روح شعر را عصیانی کرده است :
آدم بیا و از سر خط آفریده شو
دیگر لباس تو به تن هر پدرسگی ست
این دست اشعار به مدد ذوقمندی و اندیشه ورزی و فرم گرایی و تکنیک های آن چنانی آفریده نمی شوند ...اینها مثل سیل اند که شاعر و مخاطب را با هم می برند و تمام ! ..در واقع در این دست اشعار شعر است که شاعر را می سراید !...یا به گفته دیگر شاعر خود نخستین مخاطب شعری ست که از آغاز و انجامش هیچ نمی داند !
از این شعر برجسته - که به گمانم جای تحلیل واژه به واژه دارد – و نیز چند شعر کم نقص مجموعه که بگذریم ، نکته دلگرم کننده حضور همیشگی اتفاقهای شاعرانه در شعر مریم جعفری ست . در حقیقت هیچ شعری دراین مجموعه فاقد یک اوج شکوهمند و کشف شاعرانه نیست . حتی وقتی کلیت شعر نمی تواند ذائقه مخاطب را به تمامی ارضا کند یک دو بیت درخشان سبب می شود که خواندن شعر خالی از لذت نباشد :
زندان خود که باشی ، آزادی ات محال است
تو خوابی و کنارت دیوار نردبانی
یا :
از بس که در اندیشه ی آتش فرو رفت
سلول سلول تنم خاکستری شد
که دقت در همراهی « اندیشه » با «سلول خاکستری » و نیز« آتش » با «خاکستر» و تناظرهای اینها با هم سبب می شود وجوه مختلف بیت برجسته شوند و معنا شکل چند بعدی بگیرد و شعر در ذهن مخاطب زاده شود ..
یا
از همان غزل :
نقاش خود بودم ولی نقاشی ام سوخت
مرزم قلم، بومم زبان ما دری شد
تاکید شاعر بر جدا نویسی « ما دری » تنها به سبب ایجاد هر دو گونه خوانش است هم به شکل نوشته شده و هم به شکل « زبان مادری» که قرین به ذهن تر است . در حقیقت شاعر با انتخاب شکل نگارشی مفهوم دورتر در ایهام و جناسش ، خواسته است که توجه مخاطب را به کشف شاعرانه اش جلب کند که گمانم موفق نیز بوده است .
طنز تلخ هم به عنوان یک مولفه حضور چشمگیری دارد :
بی سر شدند تن ها، ما روی خاک تنها
سر در زمین ما نیست ؛ ما سرزمین نداریم
از چلستون بالا تا بیستون پایین
دیگر ستون نمانده ست ؟ یا ذره بین نداریم ؟...
مولفه دیگر به خصوص در کارهای متاخر شاعر بازیهای زبانی ست که در همین چند نمونه ذکر شده بسامد بالای آن را می بینید و البته به گمان من در اکثریت موارد شاعر در استفاده از این تکنیک موفق بوده است و شعر را به عرصه تکنیک ورزی صرف بدل نکرده است .
گذشته از نقاط قوت بسیار این مجموعه باید به دو نکته مهم اشاره کرد :
اول اینکه یکدستی زبانی در این مجموعه پررنگ نیست . برای مثال برخی اشعار لحنی قدمایی و برخی کاملا امروزی دارند . البته گهگاه این دوگانگی در درون یک شعر هم بروز پیدا می کند که چندان دلپذیر نیست مثلا در غزل صفحه 36 در کنار عباراتی چون « از سیب سرخ خودش یک عالم اورده است » و نیز « من دل کم آورده ام ؟ یا دل کم اورده است ؟» که به وضوح زبان امروزی دارد و از اصطلاحات گفتاری روزمره استفاده می کند، این بیت هم امده است :
ما هر دو لب ؛ تشنه ایم هر دو ؛ لب چشمه ایم
من کوزه در دست و او جام جم آورده است
که لحن قدمایی آن آشکار است .
نکته دوم اما مهمتر و البته در کلیت شعر معاصر بسیار شایعتر است . برخی وقتها شاعر از سخت گیری های خود در انتخاب واژه دست بر می دارد و به اولین واژه مقرون به ذهنش اجازه بروز می دهد . در حقیقت دچار تسامح می شود ! برای نمونه :
زخم در حنجره ! بی هلهله ! فریاد نزن
در خم درّه ، که پژواک صدا گم شده است
گذشته از این که «هلهله» که آواز شادمانی ست با « زخم » رابطه مناسبی ندارد ، «گم شدن پژواک» هم برای «فریاد نزدن» دلیل خوبی نیست !..در حقیقت بیت حسن تعلیل ندارد و ارتباط اجزا آن کمرنگ است .یا مثلا :
ابرهامان چه عقیمند ، و بارانی نیست
باد در همهمه دود هوا گم شده است
که باز هم ترکیب « دود هوا» خیلی فصیح به نظر نمی رسد .در حقیقت کلمه هوا به نظر اضافی ست : باد در همهمه دود گم شده است .یا مثلا :
مانند یک عقاب به فکر صعود بود
مردی که امتداد نگاهش عمود بود
فصاحت مصراع دوم به خاطر همان سهل گیری که گفتم مختل است . « عمود بودن » یک مسئله نسبی ست ....عمود بر چه ؟! ...شاعر می خواهد بگوید مرد نگاهش به آسمان بود یا رو به اوج اما ترکیبی که استفاده می کند فصاحت لازم را ندارد . مثالی دیگر :
در روح من مادرم حوا دم آورده است
از سیب سرخ خودش یک عالم آورده است
باز هم مصراع اول فصاحت ندارد تا حدی که معنا را هم دچار ابهام کرده است .
بی شک خود شاعر این نکات را بهتر از هر کسی می داند و نیازی به مثالهای بیشتر نیست .
در مجموعه سمفونی روایت قفل شده علاوه بر غزل با چند چارپاره ، چند عامیانه و دو سه مثنوی هم روبه روییم . می شود گفت تنها چهارپاره ها و نیز برخی ابیات در مثنوی ها ، تا حدی مولفه های شعری شاعر را در خود ، به همان قدرت غزل ، باز نمایانده اند .
در عامیانه ها باز همان سهلگیری ، شاید به واسطه اینکه کار عامیانه است ، سبب شده است که با کارهایی بیشتر متمایل به شعار طرف باشیم .باید به خاطر داشت که عامیانه نویسی هر چند بسیار سهل به نظر می آید اما در واقع کاملا ممتنع است ! ....می شود فولکلور های شاملو را مرور کرد و صحت این ادعا را موکدا دریافت .
در چهارپاره ها اما لحن عاصی شاعر نمود بیشتری دارد و طعم شعر زیر دندان مخاطب حس می شود :
بخاری از تپش رود در نمی آید
بخواب کودک باران پدر نمی آید
در این کویر درختان سفید می رویند
که عمر دیو تبرزن به سر نمی آید

کتاب بسته شد و نوبت خدا نرسید
از آسمان تو پیغمبری به ما نرسید
گلوی گله تلف شد در آرزوی علف
صدای ضجه ی چوپان به روستا نرسید
...
و نهایتا در سه مثنوی ، مثنوی سوم و متاخرترین شان ویژگی های اندیشه و زبان شاعر را به همراه دارد البته اگر از برخی ابیات بگذریم ...ابیاتی مانند این که که شاعر تنها قصد حرف زدن و مانیفست دادن و اندیشه ورزی دارد نه شعرسرایی :
فرمانروای بی سوار و بی هیاهو
در سرزمین مادری امنیتت کو
یاوه نویسان حرمت ما را شکستند
بر پست دنیای مدرن ما نشستند
با ماهنامه هفته نامه نشریه جنگ
هر روز طرحی تازه بدمعنی شده گنگ
متن پریشانی به پیوست مدرنیسم
اجراگران پُست دربست مدرنیسم ...
و البته لحظاتی شاعرانه با همین اندیشه ، درست بعد از این ابیات:
حاشیه ای بی متن مثل یال بی شیر
خر-گوش ها آماده تحسین و تکبیر
خیاط های کوکی بی سوزن و نخ
با حرفهای کشکی تولید مطبخ ...
همین دوبیت گمانم کافی ست برای اینکه دریابیم هر گاه شاعر پا به ساحت شعر می گذارد ابزار را به خوبی به کار می گیرد : از تشبیه موثر مصراع اول که قابلیت تاویل زیادی پیدا می کند تا نحوه اجرای مصراع دوم که باز بر عمق شاعرانگی کار می افزاید و نیز رابطه «خیاط» با «کوک » و «کشک » با «مطبخ » که ظرافتهای طنازانه کار را می افزاید ...
خلاصه کلام آن که ، جعفری در این مجموعه نشان می دهد که اندیشه را به عنوان بستر شعر به رسمیت می شناسد و هر گاه توانسته است خیالمندی شاعرانه را دوشادوش اندیشه به حرکت درآورد نتیجه کار رقص دلنشینی واژگان بر صحنه ذهن مخاطب بوده است . به عبارت دیگر شاعر حرفهای بسیاری برای گفتن دارد ، آن چنان که گهگاه تزاحم این حرفها سبب شده است شاعرانگی بر باد رود ، اما به واسطه همین دردمندی اندیشمندانه هیچ سخنی در این مجموعه باری به هر جهت نیست و این مشخصه در این زمانه «جنجالهای بسیار برای هیچ » کم موهبتی نیست !

درگیر احساسات خود هستند


از کتاب "قانون":

درگیر احساسات خود هستند مثل خیانت در وفاداری
مزدورها هر لحظه می‌ترسند از اتهام نسخه برداری

خون، آب و انسان نانِ من، اما... جرمم از آنان بیشتر هم نیست
چیزی به جز امضا ندزدیدم از برگه‌های مردم‌آزاری

آنان نباید دیدنی باشند زیرا سیاهی محوشان کرده‌ست
من دیده‌ام گاهی حقیقت را؛ رنگی‌ست بینِ خواب و بیداری

تا تو کلیدت را بچرخانی با دست‌بندم حرف خواهم زد
برگرد زندان‌بان! که می‌ترسم از موش‌های چاردیواری

مریم جعفری آذرمانی


خانه وابسته‌ی در بود و شکست




از کتاب "هفت" :


گرچه اندازه‌ی دنیا نشده‌ست
در زوایای خودش جا نشده‌ست
قطره‌ای هست که دریا نشده‌ست
بستر رود مهیا نشده‌ست

پس کجا می‌رود این قایق پیر

صبح تا شب همه باید بدوند
خسته در یک صف ممتد بدوند
ها مبادا که مردّد بدوند
قدر یک لحظه اگر بد بدوند

حلقِ شلاّق بگوید که بمیر

خون به خون بر تن او لک شده است
خط به خط خون به زمین حک شده است
مزرعه خاک مشبّک شده است
بَبْر، مشغول مترسک شده است

توی زندان خودش مانده اسیر

خانه وابسته‌ی در بود و شکست
حُرمت خانه پدر بود و شکست
مادر آیینه‌ی تر بود و شکست
خواهرم شانه به سر بود و شکست

نای فریاد نداری بپَذیر

نسبش می‌رسد از خون به جنون
او که خون می‌خورد از کاسه‌ی خون
غولِ کج با حرکاتی موزون
دُمش این بار بیفتد بیرون

پیِ دزدیدن یک تکّه پنیر

وسط صحنه عروسک باشد
راستش گریه‌ی کودک باشد
نور چپ هم اگر اندک باشد
تلخک تازه مبارک باشد!

کارگردان! به کسی خرده نگیر

روی در، نقشه‌ی دریا، آبی
زیرِ پرپرزدنِ مهتابی
- در چه فکری حسنک؟ بی تابی!
زنگ تاریخ فقط می‌خوابی؟

- شب نخوابیده‌ام آقای دبیر!

مریم جعفری آذرمانی

اما هنوز مانده گناهانِ دیگران


از کتاب "قانون":

شاید رسیده‌ای به حسابِ برابران
اما هنوز مانده گناهانِ دیگران

کرکس که هیچ، بر سر تقسیم ارزنی
تغییر می‌کنند تمام کبوتران

هم رشک می‌بریم به آنان که قانعند
هم غبطه می‌خوریم به قدر توانگران

ما با کدام جنبه‌ی جرأت، دلِ تو را
تشبیه می‌کنیم به دریای بیکران

دائم شهید می‌شوی از بس که زنده‌ای
دنیا اگرچه پر شده از مرگ‌باوران

مادر! به آن بهشت که در سرنوشت توست
این‌جا جهنم است به دنیا نَیاوران!

28/3/89

مریم جعفری آذرمانی


اگر این کارها محالِ شماست...


از کتاب "دایره":

یا زمین را مچاله‌اش بکنید، تا به اصلِ خودش رجوع کند،
نقطه‌ای کور و کر شود، و سپس از همان نقطه هم شروع کند،

یا که از استواش کش بدهید بلکه مثل عصای سوخته‌ای
دست بردارد از تکبّرِ خود تا به خورشید هم رکوع کند

اگر این کارها محالِ شماست دستِ کم بی‌جواب نگذارید
این که خورشید بینوا باید تا کی و تا کجا طلوع کند

نه مهندس نه میزبان نه رییس هیچ یک از سؤال راضی نیست
هرکسی عاجزانه می‌خواهد حرف را از خودش شروع کند

17/2/92

مریم جعفری آذرمانی

سلام بر شاعران باران


از کتاب "قانون":
 

سلام بر شاعران باران، کمک کنیدم کمی ببارم
منم همان ابرِ ناسروده... که تن به خورشید می‌فشارم

نه ابر، تاکیدِ آتشم من، سپس‌تر از خطِّ رعد و برقش
غُلُوْ نبینید اگر، مگر جز گمانِ رنگین‌کمان چه دارم؟

خدا نگهدار ای بیابان که با وجودِ هرآن‌چه گفتم
بعید هم نیست بعدِ باران که از زمین، آسمان در آرم

کجایی ای ماه بی‌توقّع که روی مرداب هم می‌افتی
فقط برای تو اَست... اگر شب، ستاره‌ها را نمی‌شمارم

چنان به مرگ اعتبار دادم که در عدم، زندگیم جاری‌ست
کنارِ هر گوشه و کنایه، به ناامیدی امیدوارم

مریم جعفری آذرمانی


انسان یا پر از درد است یا مرد است


از کتاب "پیانو":

مادرم می‌گوید: انسان یا پر از درد است یا مرد است
دردسرهای پدر سردرد شد مادر چه نامرد است

گاهی از این جمله‌ی مادر جنون می‌گیردم، امّا
باز می‌پرسم: پدر با اینهمه دردش چرا مرد است

تختشان سنگین شده از بس که تنهایند پس او کیست
حق شهوت را تصاحب می‌کند حقی که با مرد است

مادرم عاشق شده معشوق او هرجا بخواهد هست
کاری از دست پدر هم برنمی‌آید خدا مرد است

تا «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی»
پس «به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحالِ» ما مَرد است

24/3/85
مریم جعفری آذرمانی


یکی‌ست شخصِ حقیقت


از کتاب "قانون":

یکی‌ست شخصِ حقیقت، اگر غبار نباشد
که با کمالِ تأسف نشد هزار نباشد

دو ضرب در دوی معمول، طبق قاعده‌ی من
به احتمال قوی ممکن است چار نباشد

به روشناییِ چشمم قسم نمی‌خورم اما
ببین که من نگرانم که صحنه تار نباشد

چه خوب چیده شدند این ستاره‌های ضروری
ولی خدا کند این چیدمان قمار نباشد

بدم می‌آید از این داستانِ کهنه‌ی تاریخ
بشوی اسم مرا بلکه ماندگار نباشد

مریم جعفری آذرمانی


زمان را رسم کردم روی کاغذ


از کتاب "قانون":

سندسازی کنم یا نه؟ نگویم از شما بوده‌ست؟
تمام نقطه‌پایان‌ها که بعد از جمله‌ها بوده‌ست

تمامش کن نمی‌خواهم بخوانم جمله‌ای دیگر
که این تاریخ تکراری برایم آشنا بوده‌ست

زمان را رسم کردم روی کاغذ، کاغذ آتش شد
نفمیدم که این ویرانه، اصلاً کی، کجا بوده‌ست

من این‌جا پیر خواهم شد، و شک دارم زمان چیزی
به جز فرسودنم باشد که از اول بنا بوده‌ست

شهادت می‌دهم خورشید، روشن بود در آن روز
و کشتن‌های پنهانی که کارِ سایه‌ها بوده‌ست

پرستش می‌کنم با شیوه‌های سنّتی هر شب
به یاد روزگارانی که تنها یک خدا بوده‌ست

مریم جعفری آذرمانی


که جای ریا هست و هستید در آن


یک شعر از کتاب "قانون":

یقیناً هر آن‌جا که حاضر شمایید
عیارِ صداقت ـ به ظاهرـ شمایید

که جای ریا هست و هستید در آن
که تزویر، کفر است و کافر شمایید

اگر خوب اگر بد، جوابِ شما بو ـ
ـ دُ من هر چه کردم مقصّر شمایید

بمانید سرگرمِ نو کردنِ خود
من آینده هستم معاصر شمایید

فقط مانده‌ام بار و بندیل‌تان را
چرا من ببندم؟ مسافر شمایید

مریم جعفری آذرمانی


در اختلاطِ اشک و خون


یک شعر از کتاب "قانون":

در اختلاطِ اشک و خون، تا حد امکان
من لاشه‌ها را دیده بودم زیر باران

بعدش شروعِ جشن آتش بود دیگر
کاری نمی‌شد کرد جز تشویق شیطان

تنها صدای کف زدن می‌آمد... اما
دستی نمی‌دیدم کنار کتف‌هاشان

هم آینه، هم عینک و هم چشم‌ها سوخت
با اختراعاتش چه فرقی داشت انسان؟

در عمقِ تصویر لجن، زشتی مهم نیست
از تشنگی مُردند زیبایی‌شناسان

مریم جعفری آذرمانی


کتاب دایره


دایره

انتشارات فصل پنجم

زمستان 1393
(شامل پنجاه غزل نو)


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.

کتاب مذاکرات


مذاکرات

انتشارات شانی

زمستان 1392
شامل شصت و دو غزل نو)


این کتاب در سال 93 کاندیدای نهایی دوازدهمین دوره جایزه قلم زرین شد.


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.



کتاب تریبون


تریبون

انتشارات فصل پنجم

پاییز 1391
(شامل شصت و دو غزل نو)


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.



صدای ارّه می‌آید


صدای ارّه می‌آید 

مریم جعفری آذرمانی

انتشارات فصل پنجم

بهار 1391
(شامل شصت و هفت غزل نو)


این کتاب در سال 92 کاندیدای نهایی سی و یکمین دوره کتاب سال شد.


نمونه شعر و نقدهای این کتاب را می توانید در آرشیو موضوعی وبلاگ بخوانید.